ائلوین کوچولو عشق مامان و بابا

پنج ماهگی نفس مامان و بابایی

نفس مامان خیلی ناز و شیطون شدی عزیزم خنده های شیرینی میکنی نازم تو پنج ماهگی منو بابایی تصمیم گرفتیم ببریم آتلیه ازت عکس بندازیم تو آتلیه خیلی خانوم عکاس رو اذیت کردی نازم همش حرکت میکردی نمیذاشتی ازت عکس بندازه منو بابایی هم خیلی نگران بودیم که یه وقت سرما نخوری اخه لباساتو در اورده بودیم نفسم  ...
2 اسفند 1394

هفت ماهگی نفسم

عشق مامان تو داری روز به روز بزرگتر و ناز تر میشی عزیزم خیلی باهوش و زرنگ شدی ولی شبا مامانی رو اذیت میکنی خواب نداری الانم ساعت یک و نیم شبه تو بغل مامانی ناز خوابیدی خدا کنه تا صبح راحت بخوابی نفس مامان از وقتی به دنیا اومدی هر ماه با بابایی برات ماهگرد میگیریم و یه جشن سه نفره برگزار میکنیم عشق مامان این ماه برات کیک با تم میکی موس درست کردم یکم کج و کوله شد  ...
2 اسفند 1394

بدون عنوان

روزه جشن دندونیت با اینکه یکم تب داشتی ولی اصلا اذیتم نکردی نفسم فقط یکم بی حوصله بودی  ...
1 اسفند 1394

جشن دندونی ائلوین

نفس مامان تا باباجون حبیب فهمید تو دندون در اوردی زود رفت گندم اینا خرید تا برات آش دندونی درست کنیم و برات یه جشن بگیریم عزیزم 
1 اسفند 1394

دندونی ائلوین

عشق مامان دقیقا تو هفت ماهگی اولین مروارید قشنگت رو در اوردی حسابی تب کرده بودی و منم فکر میکردم سرما خوردی مامان جون فرح هم دو شب کامل بالا سرت بیدار موند و مواظب بود تبت بالا نره صبح مامان جون داشت بهت غذا میداد که دیدیم تو دندون در اوردی و کلی خوشحال شدیم  ...
1 اسفند 1394